آهسته کتابخانه را می گردم

به من گفت: ای بیابان گرد غربت!کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

دُن کاسمورو

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۷ ق.ظ

پارسال نزدیک نمایشگاه کتاب که شد، وقتی شروع کردم به لیست کتاب درست کردن برای خرید، دیدم دلم داستان می خواهد، رمان و داستان قوی و خوب که بگیرم دستم و تا تمام نشده زمینش نگذارم. گشتم و گشتم و هر کتابی که خیلی ازش تعریف کرده بودند را توی لیست نوشتم. یکی ازین کتاب ها دن کاسمورو بود. بهترین رمان در ادبیات برزیل. خب همین کلمه ی "بهترین" خودش کلی وسوسه برانگیز بود. برای همین به لیست قطعی کتاب های برای خریدن پیوست و خریده شد. یک کتاب 347 صفحه ای از نشر نی. نوشته ی ماشادو دِ آسیس و ترجمه ی عبداللّه کوثری. حدود یک سال ولی توی قفسه ماند تا نوبت خوانده شدنش برسد چون هر دفعه یک چیز جالب تری برای خواندن داشتم. تا همین چند وقت پیش که بالاخره رفتم سر وقتش.

donkasmoro

داستان از آن جا شروع شد که یک پیرمرد تصمیم گرفت یک کتاب درباره ی تاریخ حومه ی ریو بنویسد و برای این که قلمش راه بیفتند شروع کرد به نوشتن خاطراتش. و کل کتاب به تعریف کردن این خاطرات می گذرد تا آن جا که در جمله ی آخر می نویسد حالا برویم سراغ تاریخ حومه ریو! خاطرات از دوران نوجوانی از روزی که بعد از مدت ها جدی جدی صحبت از فرستادن بنتینیو به مدرسه ی علمیه می شود، شروع می شود. بنتینیو که عاشق دختر همسایه شده و چون می خواهد با او ازدواج کند قصد ندارد کشیش شود. ولی مشکل این جاست که مادر بنتینیو برای این که این بچه سالم به دنیا بیاید نذر کرده او را به مدرسه ی علمیه بفرستد و حالا نمی تواند برخلاف نذرش عمل کند. قسمت زیادی از کتاب به شرح کشمکش ها و تلاش های بنتینیو برای کشیش نشدن و روایت عشقش به کاپیتو می گذرد. در نهایت همه چیز همان طور که بنتینیو می خواهد پیش می رود. و بخش بعدی کتاب شرح خوشبختی بنتینیو در کنار اعضای خانواده و ودوستانش است. این دو بخش از کتاب خیلی عمیق، قوی و شیرین نوشته شده اند آن قدر که می خواستم بعد از تمام شدن کتاب برگردم و دوباره بخوانمش و از بعضی جاها یادداشت بردارم. ولی... قسمت سوم کتاب  از "فاجعه" شروع می شود. بخش سوم در مجموع کسر کوچکی از کل کتاب است ولی پایان تراژیک داستان این قسمت را تبدیل می کند به یک چاقوی باریک و تیز ولی برنده. انگار که تمام طول و تفصیل بخش های قبلی برای این بوده که این بخش کوتاه سخت تر ضربه بزند! برای همین وقتی کتاب تمام شد و آن را بستم حسابی اعصابم ریخته بود به هم. دلم می خواست کتاب را بیندازم دور و خب البته این از قوت و خوبی داستان بود که این طور شدید تاثیرگذار بود.

پشت جلد کتاب نوشته بود که ...آن گاه به گونه ای نامنتظر همه چیز شتاب می گیرد تا راه برای فاجعه ای ویرانگر هموار شود... ولی خب من خیلی آن را جدی نگرفته بودم. به نظرم اگر از اول تراژیک بودن داستان را جدی می گرفتم و خودم را برایش آماده می کردم آخر کار این قدر حس بدی از پایان داستان نمی داشتم. خب پس این یک توصیه ی جدی برای هر کسی ست که می خواهد این کتاب را بخواند: هر چند دن کاسمورو در کل رمان قوی و خوبی ست ولی خودتان را برای خیلی تلخ بودن آخرش آماده کنید! اگر آماده اید می توانید کتاب را بگیرید دستتان و ازش لذت ببرید!

و این هم یه قسمت از بخش دوم کتاب:

"حتی امروز هم حاضرم قسم بخورم که صدا صدای آن پری بود. بدیهی است که پری ها، حالا که از توی داستان و شعر اخراج شده اند، رفته اند توی دل مردم و از همان جا حرف می زنند. مثلا همین یکی که بارها صدایش را در کمال وضوح شنیده ام. غلط نکنم این پری عموزاده ی آن جادوگرهای اسکاتلندی است:«ای مکبث، تو پادشاه خواهی شد!»«بنتینیو تو خوشبخت خواهی شد!» خوب که نگاه کنی این دو تا یک پیش بینی واحد هستند که با همان لحن جاودانی و همگانی بیان شده. وقتی بر حیرت خودم غلبه کردم بقیه ی حرف های ژوزه دیاس را شنیدم: «...تو خوشبخت می شوی، چون لیاقتش را داری، همان طور که لیاقت این مدرک را داری، که هیچ کس به ات صدقه ش نداده...»

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۵
عطیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی