آهسته کتابخانه را می گردم

به من گفت: ای بیابان گرد غربت!کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

فقط در این حد می دانستم که با یک رمان جنگی طرفم، یک رمان معروف که همه جا دیده بودمش حتی توی قفسه کتابِ خانه ی خودمان ولی تا حالا حتی لایش را هم باز نکرده بودم. بالاخره یک عصر تابستانی وسط هزارتا کار انجام نشده وقتی نشستم جلوی قفسه  چشمم را گرفت و تا وقتی به آخرش نرسیدم ولم نکرد. شطرنج با ماشین قیامت، یک رمان 328 صفحه ای از حبیب احمد زاده. رمانی که چندین جایزه برده، به چند زبان خارجی ترجمه شده و در بعضی دانشگاه های آمریکا تدریس می شود.

 

شطرنج با ماشین قیامت

کل رمان روایت سه روز از زندگی یک دیده بان بسیجی 17 ساله است  در حصر آبادان. البته داستان به نوعی فارغ از مکان هاست، اسامی مکان ها و کشورها به ندرت در داستان ذکر می شوند و در ابتدا از روی شواهدی مانند پالایشگاه و محاصره ی شهر خواننده متوجه مکان وقوع داستان می شود. جنس داستان جوری ست که حتی قبل از خواندن نقل قولی از نویسنده درباره ی اینکه از ابتدا آن را برای آن طرف مرزها نوشته هم می توان حدس زد که مخاطب این رمان می تواند هر کسی در هر جایی از جهان باشد.

داستان در ابتدا سخت پیش می رود و باید اندکی جلو رفت تا جذابیت های داستان کم کم پیدایشان شود و به تدریج اوج بگیرند. مسئله ی اصلی که شخصیت ها با آن مواجهند جنگ در شرایط نابرابر است. یک رادار -ماشین قیامت ساز- که رد تک تک گلوله هایی که شلیک می شوند را می گیرد و بلافاصله شلیک کننده را نابود می کند. ماشینی که مشخص نیست کجاست و چه شکلی است و یا اصلا وجود خارجی دارد؟! در این حین سرو کار پسر دیده بان به نحوی به یک مهندس بازنشسته ی قهرکرده با خدا،  یک زن سابقا بدکاره و دخترش، دوکشیش طرفدار صلح و یک پدر و مادر شهید پیر می افتد و دقیقا وسط حرکات شطرنج مانند برای مغلوب کردن ماشین قیامت باید با این ها هم سرو کله بزند.

در طول داستان دو تقابل با حرکاتی شطرنج گون در جریانند. یکی تقابل مردم و رزمنده ها با سلاح های پیشرفته ی دشمن و دیگری تقابل فکری و فلسفی پسردیده بان و همرزمانش با تفکرات دیگر شخصیت های حاضر در داستان. و به گونه ای تقابل دفاع مقدس با جنگ.

 

"خب، با این تفاصیل که گفتم، شما، چرا باید در این نبرد نابرابر، که مرگ درش حتمی یه، شرکت کنید؟ حتی بنده، با کمترین اطلاعات نظامی، می تونم ادعا کنم که شما شکست خورده اید، از پیش شکست خورده. درست مثل حضرت آدم و همه آدم های قبل و بعد از ما! و چرا من هم باید در این نبرد احمقانه شرکت کنم؟ اون هم وقتی که هیچ اعتقادی بهش ندارم؟ "

 

"با این که خیلی چیزا تو این دنیا جواب دو دو تا چهارتا نداره؛ ولی من نظر خودم رو می‌گم. فقط این رو بدون که مهم‌ترین مهره‌ی تأثیرگذار، روی صفحه‌ی شطرنج‌، وزیره. ما وزیر رو، حاکم مطلق در بازی شطرنج می‌دونیم. حالا اگر همون هشت مهره‌ی سرباز ِ ـ به قول مهندس- سیاهِ جبرزده‌ی بدبخت، در یک حرکت دسته جمعی سنجیده، به هم کمک کنن و یکی‌شون به انتهای صفحه‌ی مقابل برسه؛ وزیر می‌شه. این‌جاست که کل روند بازی عوض می‌شه."



این هم یک نقد جالب برای این کتاب

http://apezeshki.blogfa.com/post-214.aspx

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۰۸
عطیه