فکر کنم زیادی ازش انتظار داشتم! و همین باعث شد با خواندنش کمی ناامید شوم!
بنابر این اگر می خواهید سراغ این کتاب بروید بدانید که کتاب خوبی است ولی عالی نیست! این طوری خیلی بیش تر از خواندنش لذت می برید!
"طوطی" یک داستان بلند یا شاید یک رمان کوتاه 115 صفحه ایست که کشش دارد و وقتی گرفتم دستم و شروع کردم به خواندن نفهمیدم چه طور یک ساعت و نیم گذشت و کتاب تمام شد.
داستان در باره ی آنسلما خانم سالخورده ی تنهایی ست که یک شب بین زباله ها یک طوطی هفت رنگ پیدا می کند. اسم طوطی به یاد دوست دوران جوانی آنسلما می شود لوییزیتو. و این طوطی تازه وارد به تدریج یخ قلب پیرزن را آب می کند. داستان بین خاطرات آنسلما و تحولات و تصمیماتش می گذرد. خاطرات روزگارِ جوانیِ پرشور و معلمی توی روستاها، دوستی با لوییزیتا، ازدواج و به دنیا آمدن بچه ها... و فاصله ی بین آن جوانی پرشور و این سالخوردگی یخ زده که در طول داستان به تدریج روشن می شود.
داستان زندگی آنسلما تلخ نیست ولی شیرین هم نیست. همین که از آن خوشبختی و شور جوانی به یخ زدگی و دلمردگی می رسد یعنی شیرین نیست. ولی ورود طوطی و اتفاقاتی که رقم می زند و خاطرات جوانی باعث می شود در مجموع طعم کتاب شیرین باشد.
این هم یک قسمت از متن کتاب:
آن کلمه ی جادویی، یعنی «متشکرم»،که او به شاگردانش یاد داده بود،کلمه ای بود که تمام درها را می گشود و همان طور هم به ملایمت درهایی را که بایستی بسته می شد،می بست. بله، آن کلمه از زبان جهان متمدن محو شده بود.به جای آن، حداکثر این بود که غرولندی از دهان ها درآید. آنسلما با سماجت سعی کرده بود آن واژه و واژه ای دیگر یعنی «لطفا» را به نوه های خودش یاد بدهد...