آهسته کتابخانه را می گردم

به من گفت: ای بیابان گرد غربت!کیستی؟ گفتم:
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

فکر کنم زیادی ازش انتظار داشتم! و همین باعث شد با خواندنش کمی ناامید شوم!

بنابر این اگر می خواهید سراغ این کتاب بروید بدانید که کتاب خوبی است ولی عالی نیست! این طوری خیلی بیش تر از خواندنش لذت می برید!

"طوطی" یک داستان بلند یا شاید یک رمان کوتاه 115 صفحه ایست که کشش دارد و وقتی گرفتم دستم و شروع کردم به خواندن نفهمیدم چه طور یک ساعت و نیم گذشت و کتاب تمام شد.

luisito

 

داستان در باره ی آنسلما خانم سالخورده ی تنهایی ست که یک شب بین زباله ها یک طوطی هفت رنگ پیدا می کند. اسم طوطی به یاد دوست دوران جوانی آنسلما می شود لوییزیتو. و این طوطی تازه وارد به تدریج یخ قلب پیرزن را آب می کند.  داستان بین خاطرات آنسلما و تحولات و تصمیماتش می گذرد. خاطرات روزگارِ جوانیِ پرشور و معلمی توی روستاها، دوستی با لوییزیتا، ازدواج و به دنیا آمدن بچه ها... و فاصله ی بین آن جوانی پرشور و این سالخوردگی یخ زده که در طول داستان به تدریج روشن می شود.

داستان زندگی آنسلما تلخ نیست ولی شیرین هم نیست. همین که از آن خوشبختی و شور جوانی به یخ زدگی و دلمردگی می رسد یعنی شیرین نیست. ولی ورود طوطی و اتفاقاتی که رقم می زند و خاطرات جوانی باعث می شود در مجموع طعم کتاب شیرین باشد.

این هم یک قسمت از متن کتاب:

آن کلمه ی جادویی، یعنی «متشکرم»،که او به شاگردانش یاد داده بود،کلمه ای بود که تمام درها را می گشود و همان طور هم به ملایمت درهایی را که بایستی بسته می شد،می بست. بله، آن کلمه از زبان جهان متمدن محو شده بود.به جای آن، حداکثر این بود که غرولندی از دهان ها درآید. آنسلما با سماجت سعی کرده بود آن واژه و واژه ای دیگر یعنی «لطفا» را به نوه های خودش یاد بدهد...

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۱
عطیه

بسم الله الرحمن الرحیم

تعریف این کتاب را چند جا خوانده بودم. بالاخره امسال تصمیم گرفتم از نمایشگاه کتاب بخرمش و بعد هم عصر یک روز یکشنبه ی اردی‌بهشتی گرفتم دستم و شروع کردم به خواندن. یک کتاب کوچک 176 صفحه ای که خواندنش یک ساعت و نیم بیشتر زمان نبرد. ولی به قدری خوب بود که تصمیم گرفتم نوشتن توی این وبلاگ را با معرفی اش شروع کنم.

نویسنده با خانواده ی امام موسی صدر گفت و گو کرده و حاصل هفت روایت شده از آدم های مختلف. روایت هایی از فرزندان، همسر، برادر، خواهرها، خواهر زاده و همین طور یک دوست خانوادگی.

خواندن این کتاب برایم دو تا فایده داشت. اولین فایده، کمی بیشتر دانستن درباره ی امام موسی صدر بود. درباره ی خانواده و پیشینه. درباره ی اخلاق و رفتار و شخصیت. قبلش فقط چیزهای مختصری درباره ی فعالیت های ایشان در لبنان می دانستم و قضیه ی ناپدید شدن در لیبی. چند سال پیش یک سفر تفریحی یک روزه رفتیم بیروت. عالمی که الان اسمش را یادم نیست تازه فوت کرده بود و در و دیوار محله های مسلمان، تیرهای چراغ برق و خلاصه هر جایی که بشود بنر یا پوستری نصب کرد پر بود از عکس های آن عالم فقید و امام موسی صدر. بعد از این همه سال هنوز هم  تصویری که قدم به قدم توی خیابان ها تکرار شده بود امام موسی صدر بود. خب آدم از روی این چیزها و از روی روایاتی که این طرف و آن طرف می شنود و می خواند درباره ی کارهای بزرگی که به دستشان در لبنان انجام شده، می فهمد این انسان بزرگ بوده، مهم بوده. ولی من به شخصه تا قبل از خواندن این کتاب چیزی از شخصیت این انسان نمی دانستم.

دومین فایده تحت تاثیر قرار گرفتن بود! به شخصه بر این باورم که همه ی انسان های خدایی و بزرگ تاثیر گذارند. ولی این که این تاثیر بعد از گذشت بیش تر از 30 سال و بدون هیچ مواجهه ای با آن شخصیت باشد، بر می گردد به واسطه ای که دارد این تاثیر را منقل می کند. و به نظرم این کتاب خوب واسطه ای ست! واسطه ای برای قرار گرفتن تحت تاثیر خلقیات و روحیات و منش امام موسی صدر. برای اینکه آدم با خودش فکر کند که شاید من هم بتوانم در حد توانم این طور باشم. اینکه حداقل سعی کنم برای بزرگ تر شدن. خوبی کتاب این بود که به قول خود نویسنده رفته بود سراغ صحنه ها و کلام ها و طنین ها و طیف هایی که گوشت و پوست و خون با خودش بیاورد. چیزهایی که بشود با آن ها یک آدم ساخت. و همین باعث می شد آن انسان روایت شده در کتاب نزدیک و قابل باور باشد برایم. آن قدری که با وجود این که هیچ وقت این شخصیت را ندیده و نشناخته ام، تحت تاثیرش قرار بگیرم و یک تکانی بخورم برای حرکت کردن و بهتر شدن.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

خواستم یک قسمت از متن کتاب را هم این جا بیاورم. ولی  با یک تورق سریع نتوانستم انتخاب کنم. ان شالله بعدا دوباره کتاب را بخوانم و یک قسمت از متن را این جا بنویسم.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۳۴
عطیه